ما دو تا

خواهی که جهان در کف اقبال تو باشد....خواهان کسی باش که خواهان تو باشد

ما دو تا

خواهی که جهان در کف اقبال تو باشد....خواهان کسی باش که خواهان تو باشد

ویرانه دل ماست

ویرانه نه آنست که جمشید بنا کرد

                                   ویرانه نه آنست که فرهاد فرو ریخت

ویرانه دل ماست که با هر نگاه تو 

                                      صد بار بنا گشت و دگر بار فرو ریخت

همین جوری

سلام 

 

 

اول از همه فرا رسیدن ماه مبارک ربیع الاول رو تبریک میگم .. 

 

بعدم اینکه خیلی وقت بود اینجا ننوشته بودم و دلم حسابی تنگ شده بود.. 

 

این روزها شمارش معکوس رو برای برگشتن پیش عشقم شروع کرده ام.. 

 

دلم حسابی پیشش گیره.. لحظه ای بدون خودش یا فکرش نمیتونم زندگی کنم.. 

 

از خدا بخاطر خوبی هاش ممنونم.. 

 

انشالله بعد ازدواج اینجا بیشتر مینویسم.. 

 

الان سرم شلوغه فکرم آزاد نیست برای نوشتن.. 

۲۹ سالگیت مبارک عزیزم

سلام عزیزترینم                  

 

آخ که چقدر دلم برات تنگ شده.. این یه هفته بیشتر از یک سال گذشته.. 

وای که چقدر زندگی بی تو سخته.... و چقدر دلم میخواست امشب که یکی از بهترین شبهای زندگیمونه با هم باشیم....  

 

 

بیست و نهمین بهار زندگیت رو که امسال با بهار قرآن تقارن پیدا کرده رو صمیمانه تبریک میگم و امیدوارم که سالهای سال زیر سایه ی قرآن زندگی خوب و موفقی رو داشته باشی

 

  

 

عزیز دلم تولدت مبارک.... از ته دل برات آرزوی سلامتی و سعادت میکنم و امیدوارم که خداوند هرچه زودتر به این فاصله ها خاتمه بده و واسه همیشه کنار هم باشیم.. 

 

 

عاشقونه دوست دارم عزیزم  

 

 

 

ماه رمضان مبارک

سلام 

 

فرا رسیدن ماه مبارک رمضان رو به همه شما روزه داران عزیز تبریک میگم  

امیدوارم که از این ماه بتونیم بهره ی کافی رو ببریم 

 

 

 

همه چی آرومه 

من چقدر خوشحالم..

شاگرد زیرک و استاد!

 

استاد دانشگاه با این سوال شاگردانش را به یک چالش ذهنی کشاند:آیا خدا هر چیزی که وجود دارد را خلق کرد؟ شاگردی با قاطعیت پاسخ داد:"بله او خلق کرد" 

استاد پرسید: "آیا خدا همه چیز را خلق کرد؟" شاگرد پاسخ داد: "بله, آقا"  

استاد گفت: "اگر خدا همه چیز را خلق کرد, پس او شیطان را نیز خلق کرد. چون شیطان نیز وجود دارد و مطابق قانون که کردار ما نمایانگر صفات ماست , خدا نیز شیطان است!"  

شاگرد آرام نشست و پاسخی نداد.  

استاد با رضایت از خودش خیال کرد بار دیگر توانست ثابت کند که عقیده به مذهب افسانه و خرافه ای بیش نیست.  

شاگرد دیگری دستش را بلند کرد و گفت: "استاد میتوانم از شما سوالی بپرسم؟"  

استاد پاسخ داد: "البته"  

شاگرد ایستاد و پرسید: "استاد, سرما وجود دارد؟"  

استاد پاسخ داد: "این چه سوالی است البته که وجود دارد. آیا تا کنون حسش نکرده ای؟ " شاگردان به سوال مرد جوان خندیدند.  

مرد جوان گفت: "در واقع آقا, سرما وجود ندارد. مطابق قانون فیزیک چیزی که ما از آن به سرما یاد می کنیم در حقیقت نبودن گرماست. هر موجود یا شی را میتوان مطالعه و آزمایش کرد وقتیکه انرژی داشته باشد یا آنرا انتقال دهد. و گرما چیزی است که باعث میشود بدن یا هر شی انرژی را انتقال دهد یا آنرا دارا باشد. صفر مطلق (460- F) نبود کامل گرماست. تمام مواد در این درجه بدون حیات و بازده میشوند. سرما وجود ندارد. این کلمه را بشر برای اینکه از نبودن گرما توصیفی داشته باشد خلق کرد."  

شاگرد ادامه داد: "استاد تاریکی وجود دارد؟"  

استاد پاسخ داد: "البته که وجود دارد"  

شاگرد گفت: "دوباره اشتباه کردید آقا! تاریکی هم وجود ندارد. تاریکی در حقیقت نبودن نور است. نور چیزی است که میتوان آنرا مطالعه و آزمایش کرد. اما تاریکی را نمیتوان. در واقع با استفاده از قانون نیوتن میتوان نور را به رنگهای مختلف شکست و طول موج هر رنگ را جداگانه مطالعه کرد. اما شما نمی توانید تاریکی را اندازه بگیرید. یک پرتو بسیار کوچک نور دنیایی از تاریکی را می شکند و آنرا روشن می سازد. شما چطور می توانید تعیین کنید که یک فضای به خصوص چه میزان تاریکی دارد؟ تنها کاری که می کنید این است که میزان وجود نور را در آن فضا اندازه بگیرید. درست است؟ تاریکی واژه ای است که بشر برای توصیف زمانی که نور وجود ندارد بکار ببرد."  

در آخر مرد جوان از استاد پرسید: "آقا، شیطان وجود دارد؟"  

 

استاد پاسخ داد: "البته همانطور که قبلا هم گفتم. ما او را هر روز می بینیم. او هر روز در مثال هایی از رفتارهای غیر انسانی بشر به همنوع خود دیده میشود. او در جنایتها و خشونت های بی شماری که در سراسر دنیا اتفاق می افتد وجود دارد. اینها نمایانگر هیچ چیزی به جز شیطان نیست." 

و آن شاگرد پاسخ داد: شیطان وجود ندارد آقا. یا حداقل در نوع خود وجود ندارد. شیطان را به سادگی میتوان نبود خدا دانست. درست مثل تاریکی و سرما. کلمه ای که بشر خلق کرد تا توصیفی از نبود خدا داشته باشد. خدا شیطان را خلق نکرد. شیطان نتیجه آن چیزی است که وقتی بشر عشق به خدا را در قلب خودش حاضر نبیند. مثل سرما که وقتی اثری از گرما نیست خود به خود می آید و تاریکی که در نبود نور می آید. 

 

 

نام مرد جوان یا آن شاگرد تیز هوش چیزی نبود جز ، آلبرت انیشتن !

۱۳۸۹

سلام 

یه چند وقتی ننوشتم چون سرم شلوغ بود.. وقت نشد که خاطرات این دوره رو بنویسم 

 

عید رو در کنار همسر گرامی و خانواده ی خوبم گذراندم.. که شکر خدا خیلی خوش گذشت.. 

 

سال ۱۳۸۹ رو با ۱ ماه تاخیر تبریک میگم..  

 امیدوارم که سال خوبی برای همه باشه..    

اینم از ۷ سین ما.. البته خب دانشجویی هست و هول هولی :))‌ تو ۵ دقیقه ۷ سین درست کردن از این بهتر نمیشه :)

 

شاید یه وقتی خلاصه وار این چند وقت رو نوشتم.. نمیدونم..

سلام عشقم 

 

 

خوش اومدی عزیزم

تو کجایی گل نرگس؟؟

عصر یک جمعه ی دلگیر٬ 

دلم گفت بگویم٬ بنویسم 

که چرا عشق به انسان نرسیدست 

چرا آب به گلدان نرسیدست 

و هنوزم که هنوز است 

غم عشق به پایان نرسیدست 

بگو حافظ دلخسته ز شیراز بیاید 

بنویسد که هنوزم که هنوز است 

چرا یوسف گمگشته به کنعان نرسیدست 

و چرا کلبه ی احزان به گلستان نرسیدست 

عصر این جمعه ی دلگیر 

وجود تو کنار دل هر بی دل آشفته شود حس 

تو کجایی گل نرگس 

   

 

بیا که حسابی این جمعه ها سخت میگذره...

شمارش معکوس

سلام عزیزم 

میدونی چقدر خوشحالم که دیگه روز شماری هام یه رقمی شده؟؟ 

   

 

این روزها الطاف خدا رو تو زندگیم خیلی پررنگتر حس میکنم

 

خدایا ازت ممنونم

دریا باش نه یه لبوان آب

سلام 
خیلی جالبه! 
هروقت من یه کمی بد اخلاق میشم و غرغر میکنم و به قول آقای همسر ناشکری میکنم و به این دوریه چند وقته اعتراض میکنم و مشکلات دیگران رو نمیبینم٬ 
اونوقت خدا یه چیزی میزاره جلو چشمام  
بعد از کلی گریه کردن و حال آقای همسر رو گرفتن و باعث دلخوری ایشون شدن اومدم پای کامپیوتر تا یه کم حال و هوام عوض شه.. اونوقت اولین چیزی که خوندم متن زیر بود.. 
 
 
 
 
روزی شاگرد یه راهب پیر هندو را دید از او خواست که واسش یه درس بیاد موندی بده . راهب از شاگردش خواست کیسه نمک رو بیاره پیشش ، بعد یه مشت از اون نمک رو داخل لیوان نیمه پری ریخت و از او خواست اون آب رو سر بکشه . شاگرد فقط تونست یه جرعه کوچک از آب داخل لیوان رو بخوره ، اونم بزحمت .

استاد پرسید : " مزه اش چطور بود ؟ "

شاگرد پاسخ داد : " بد جوری شور و تنده ، اصلا نمیشه خوردش "

راهب از شاگردش خواست یه مشت نمک برداره و اونو همراهی کنه . رفتند تا رسیدن کنار دریاچه . استاد از او خواست تا نمکها رو داخل دریاچه بریزه ، بعد یه لیوان آب از دریاچه برداشت و داد دست شاگرد و ازش خواست اونو بنوشه . شاگرد براحتی تمام آب داخل لیوان رو سر کشید .

استاد اینبارهم از او مزه آب داخل لیوان رو پرسید. شاگرد پاسخ داد : " کاملا معمولی بود . "

پیرهندو گفت : " رنجها و سختیهائی که انسان در طول زندگی با آنها روبرو میشه همچون یه مشت نمکه و اما این روح و قدرت پذیرش انسانه که هر چه بزرگتر و وسیعتر بشه ، میتونه بار اون همه رنج و اندوه رو براحتی تحمل کنه ، بنابراین سعی کن یه دریا باشی تا یه لیوان آب . "  
 
 
 
خدایا خودت روحم رو برای تحمل سختی های زندگی رشد بده و کمکم کن تا دریا باشم

۲۲ بهمن ۸۸

سلام همسرم 

 

اومدم هشتمین ماهگرد وصالمون رو بهت تبریک بگم  

امیدوارم که سالهای سال سایه پرمهرت بر سرم مستدام باشه   

خیلـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی دوست دارممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم

LAND LAW

سلام  عزیزم

بالاخره پروژه این هفته هم تموم شد..خداییش خیلی خسته شدم خدا کنه نمره خوبی بگیرم.. 

دعاهای تو در حقم خیلی زود درگیر میشه..  

دلم برات خیلی تنگ شده..اومدم وبلاگمون بلکه دلم یه کم باز شه.. 

خیلی خوشحالم که کمتر از ۱ ماه دیگه پیشمیییییییییییییییییییییی 

 

میدونی که خیلی مخلصتیممممممااااااا 

 

**خــــــــــــدا (شعری از قیصر امین پور)**

این شعر رو جایی خوندم خیلی خوشم اومد اینجا گذاشتم و با شما ها شریک شدم  

امیدوارم که شما هم خوشتون بیاد 

 

خدا

پیش از اینها فکر میکردم خدا

خانه ای دارد کنار ابر ها

مثل قصر پادشاه قصه ها

خشتی از الماس خشتی از طلا

پایه های برجش از عاج و بلور

بر سر تختی نشسته با غرور

ماه برق کوچکی ست از تاج او

هر ستاره پولکی از تاج او

اطلس پیراهن او آسمان

نقش روی دامن او کهکشان

رعد و برق شب طنین خنده اش

سیل و طوفان نعره ی توفنده اش

دکمه ی پیراهن او آفتاب

برق تیر و خنجر او ماهتاب

هیچ کس از جای او آگاه نیست

هیچ کس را در حضورش راه نیست

پیش از اینها خاطرم دلگیر بود

از خدا در ذهنم این تصویربود

آن خدا بی رحم بود و خشمگین

خانه اش در آسمان دور از زمین

بود ،اما میان ما نبود

مهربان و ساده و زیبا نبود

در دل او دوستی جایی نداشت

مهربانی هیچ معنایی نداشت

... هر چه میپرسیدم از خود از خدا

از زمین از اسمان از ابر ها

زود می گفتند این کار خداست

پرس و جو از کار او کاری خطاست

هر چه می پرسی جوابش آتش است

آب اگر خوردی جوابش آتش است

تا ببندی چشم کورت می کند

تا شدی نزدیک دورت میکند

کج گشودی دست ،سنگت می کند

کج نهادی پا ی لنگت می کند

تا خطا کردی عذابت می دهد

در میان آتش آبت می کند

با همین قصه دلم مشغول بود

خوابهایم خواب دیو و غول بود

خواب می دیدم که غرق آتشم

در دهان شعله های سرکشم

در دهان اژدهایی خشمگین

بر سرم باران گرز آتشین

محو می شد نعره هایم بی صدا

در طنین خنده ی خشم خدا ...

نیت من در نماز ودر دعا

ترس بود و وحشت از خشم خدا

هر چه می کردم همه از ترس بود

مثل از بر کردن یک درس بود ..

مثل تمرین حساب و هندسه

مثل تنبیه مدیر مدرسه

تلخ مثل خنده ای بی حوصله

سخت مثل حل صد ها مسئله

مثل تکلیف ریاضی سخت بود

مثل صرف فعل ماضی سخت بود

تا که یک شب دست در دست پدر

راه افتادیم به قصد یک سفر

در میان راه در یک روستا

خانه ای دیدیم خوب و آشنا

زود پرسیدم پدر اینجا کجاست

گفت اینجا می شود یک لحظه ماند

گوشه ای خلوت نمازی ساده خواند

با وضویی دست ورویی تازه کرد

گفتمش پس آن خدای خشمگین

خانه اش اینجاست ؟اینجا در زمین؟

گفت :آری خانه ی او بی ریاست

فرشهایش از گلیم و بوریاست

مهربان و ساده و بی کینه است

مثل نوری در دل آیینه است

عادت او نیست خشم و دشمنی

نام او نور و نشانش روشنی

خشم نامی از نشانی های اوست

حالتی از مهربانی های اوست

قهر او از آشتی شیرینتر است

مثل قهر مهربان مادر است

دوستی را دوست معنی می دهد

قهر هم با دوست معنی می دهد

هیچ کس با دشمن خود قهر نیست

قهری او هم نشان دوستی ست
 

تازه فهمیدم خدایم این خداست 
 

گفت اینجا خانه ی خوب خداست
 

این خدای مهربان و آشناست

دوستی از من به من نزدیکتر

از رگ گردن به من نزدیکتر

آن خدای پیش از این را باد برد

نام او راهم دلم از یاد برد

آن خدا مثل خیال و خواب بود

چون حبابی نقش روی آب بود

می توانم بعد از این با این خدا

دوست باشم دوست ،پاک و بی ریا

می توان با این خدا پرواز کرد

سفره ی دل را برایش باز کرد

می توان در باره ی گل حرف زد

صاف و ساده مثل بلبل حرف زد

چکه چکه مثل باران راز گفت

با دو قطره صد هزاران راز گفت

می توان با او صمیمی حرف زد

مثل یاران قدیمی حرف زد

می توان تصنیفی از پرواز خواند

با الفبای سکوت آواز خواند

می توان مثل علف ها حرف زد

با زبانی بی الفبا حرف زد

می توان در باره ی هر چیز گفت

می توان شعری خیال انگیز گفت

مثل این شعر روان و آشنا

تازه فهمیدم خدایم این خداست

این خدای مهربان و آشناست

دوستی از من به من نزدیک تر

از رگ گردن به من نزدیک تر

تشکر نامه

سلام خدا 

من خوبم..خوب خوب.. 

میدونی که تا همین چند دقیقه پیش خیلی بد بودم..خیلی.. 

میدونی که داشتم ناشکری میکردم و همش غر میزدم و گریه میکردم بخاطر شرایطی که درش هستم.. 

میدونی که تو شرایط سختی هستم ولی داشتم ناشکری میکردم.. 

یادم نبود که برای همین شرایطی هم که دارم باید شکر گزاری کنم.. 

یادم نبود که بنده ها رو با سختی امتحان میکنی.. 

یادم نبود که شرایط میتونست خیلی بدتر از این باشه.. 

یادم نبود که منی که همه حرفها و درد دلهام رو به تو میگم دیگه نباید به کسی دیگه هم بگم.. نباید از شرایطی که خواست تو بوده شاکی باشم..  

وقتی که تو شنونده ی بسیار دانایی  

وقتی که تو تنها یار و یاورمی 

وقتی که ازت چیزی رو بخوام ازم دریغ نمیکنی 

وقتی که باهات حرف میزنم آروم میشم 

وقتی که تو با من حرف میزنی میفهمم که راهم چیه و چیکاره ام 

 

خدای خوبم ازت بخاطر همه نعمتهایی که بهم دادی ممنونم..بخاطر بهترین هدیه ات ممنونم خودت بهتر از همه میدونی که کدوم هدیه رو میگم آره همین آقای همسر رو میگم 

همین که حسی رو بین ما دو تا قرار دادی که تا وقتی حرف میزنیم آروم میگیرم..تا وقتی بهش فکر میکنم آروم میشم..وقتی که حتی پیراهنش رو بو میکنم آرامش همه ی وجودم رو میگیره.. 

همین که با حرفاش بهم دلگرمی و امید میده.. همین که تا من میام بنده ی بدی باشم بهم یادآوری میکنه که نباید ناسپاسی کنم و قدر همین لحظه ها رو هم بدونم.. یادم نره که تو چه شرایطی بودم.. یادم از آدمای اطرافم نره.. یادم از کسایی که به هر نحوی از هم دورند و شرایطشون از ما خیلی بدتره  نره.. یادم نره که تو هر کاری که بخواهی میکنی.. یادم نره که هرچی هم که شرایط سخت باشه برا تو کاری نداره که عوضش کنی و این تو هستی که کمکم میکنی تا شرایط رو عوض کنم.. 

 

خدایا از اینکه ما رو بهم رسوندی و این آرامش رو بین ما بوجود آوردی ممنونتم.. از اینکه به هردوی ما این صبر رو دادی که بتونیم با دوری کنار بیایم و بهم وفادار بمونیم.. همین که بهمون منطق دادی تا قبول کنیم که همه چیز دست تو هست.. اینکه بهمون خیلی لطف میکنی و بهمون کمک میکنی تا از این امتحان ها سربلند بیرون بیایم سپاسگزارم..  

از اینکه به حرفهام گوش میکنی متشکرم 

از اینکه مواظب عشقمون هستی متشکرم 

از اینکه در کنارم حست میکنم احساس غرور و خوشبختی میکنم